برای دریافت ناتیفیکیشنهای مربوط به آخرین فیلمها و آپدیتهای جدید آنها، کافی است دسترسی به اطلاعیهها رو فعال کنی. اینطوری همیشه از جدیدترین تغییرات باخبر میمونی!
نقد و بررسی فیلم 2004 The Village
منتشر شده در تاریخ ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۴
0 بازدید
فیلم روستا یا The Village یه اثر جالب و روانشناختی از سینمای مستقل با بازی واکین فینیکس، برایس دالاهاس هاوارد و آدرین برودیه. در حال حاضر، امتیاز این فیلم 6.6 از 10 در سایت IMDb و 73 درصد پسند از طرف مخاطبای گوگله.
میشه گفت که یه فیلم قدیمیه که زیاد دیده نشده اما میتونه یه گزینهی پیشنهادی خوب برای افراد علاقهمند به فیلمای روانشناختی باشه.
هرچند که روستای به تصویر کشیده شده در این فیلم، یه روستای خیالیه اما میشه فرهنگشون رو تا حد زیادی مشابه فرهنگ آمیشای آمریکایی دونست. فرهنگ آمیش، طرفدار سادگی هست و از تکنولوژی و ایدئولوژیهای مدرن فاصله میگیرن. اونا به سبک روستاییهای قبل از عصر مدرن، به زندگی خودشون ادامه میدن. بعضیا ممکنه این سبک زندگی رو تحسین کنن اما حقیقت اینه که نقدای زیادی هم به سبک زندگیشون وارده و شما میتونید توی سریالی مثل بانشی، یه چشمانداز احتمالا تاحدی افراطی از زندگی توی همچین جامعهای رو ببینید.
فرهنگ معرفی شده در فیلم روستا هم از بسیاری جهات، به فرهنگ آمیش شباهت داره و انگار که به طور غیر مستقیم، وضعیت روانی و دلیل کناره گرفتن این آدما از جامعهی مدرن رو مرور کرده.
واکین فینیکس الان ۵۰ سالشه و ۲۰ سال پیش، توی این فیلم بازی کرده. بازی واکین فینیکس توی فیلمای روانشناختی، بسیار دیدنی و تحسین برانگیزه؛ چرا که بعید نیست که بسیاری از این الگوها رو در واقع زندگی کرده باشه. واکین فینیکس به فعالیتاش در زمینهی محیط زیست و صلح معروفه و نقطهعطفای زندگیش، ظاهرا ازش یه شخصیت حساس نسبت به بحرانای روانی ساخته.
هشدار: ادامهی این مطلب میتونه فیلمو لو بده.
اتمسفر این فیلم هم با تم غالب کارای روانشناختی واکین فینیکس همخوانی داره. یه دهکده که از سکانس اول، سرخوردگی و دلزدگی از جامعه رو میشه درونشون دید. اولش با خودت فکر میکنی که اینا دارن توی صدههای گذشته زندگی میکنن اما در نهایت، مشخص میشه که صرفا خودشونو منزوی کردن و خواستن که از شهر دور باشن؛ وگرنه خارج از اون جنگل، دنیایی هست که داره با تکنولوژی مدرن زندگی میکنه.
جواب معما در گذشتهای که افراد اصلی دهکده پشت سر گذاشتن پنهان شده. اونها اتفاقاتی رو متحمل شدن که ازشون افرادی جامعه گریز ساخته. به این ترتیب، تصمیم گرفتن که یه جامعهی جدید بسازن و با مسئولیت پذیری خودشون، این جامعه رو مدیریت کنن.
حرفای زیادی میشه در مورد سمبلها و بیان نمادین سازندههای این فیلم زد؛ اما این تحلیلا جزو موضوعاتی هست که بهش بارها پرداخته شده. نمادا و پیغامای این فیلم، چیز مهجوری نیست و به کرار میتونید توی فیلمایی که در مورد نقد زندگی جمعی و همراه با سمبلهای روانشناختی هستن، مشاهده کنید یا نقدشون رو مطالعه کنید. چیزی که در فیلم روستا، جالب و کمیابه، ظرافت سازندهها در به تصویر کشیدن عشق و همدلی هست.
عشق و همدلی به عنوان موضوعاتی فراموش شده یا احساساتی که شخصیتهای کمتری بهش پایبند هستن، در این فیلم، با جزئیات و بازی کاریزماتیکی به تصویر کشیده شده. لحظاتی که لشز یا لوسیوس، احساسات خودشو نه لزوما در قالب دیالوگ بلکه رفتارهای تراش خورده، به جامعهی اطرافش و منجمله آیوی نشون میده؛ همراه شدن موسیقی، نور و دوربین با این رفتارهای ظریف و به رخ کشیده شدن اندوه، نه لزوما برای تحریک دلسوزی بیننده بلکه برای نشون دادن تاثیر عشق و شفقت در روان انسان، جزو جذابترین لحظات این فیلم به حساب میاد.
روستا رو میشه تصویری از مردمی دونست که دوست دارن با ایجاد یه حاشیهی امن، از خشونت و نابهنجاری زندگی مدرن و هرج و مرج زندگی پرازدحام به دور باشن. در نهایت، با وجود تلاش زیادی که به خرج میدن، بخش زیادی از تجربه و روزمرهشون با مالیخولیا و سرخوردگی آمیخته شده.
این جماعت سعی میکنن تا حاشیهی امن خودشون رو حفظ کنن اما "نیاز"، دوباره اونا رو به سمت جامعه میکشونه و وادارشون میکنه تا قوانین خودشون رو زیر پا بذارن.
ترس و دنیا گریزی بزرگای این فرهنگ روستایی، رقت انگیز و تاسف آور جلوه میکنه؛ با این وجود، آیوی به رغم نابینا بودن، یه شخصیتی هست که قادره نور و عشق رو ببینه. اون از طریق هالهای که اطراف دیگران میبینه، قادره ماهیتشون رو تشخیص بده. به همین ترتیب اون میدونه که فرق لشز با بقیه چیه و نور خاصی رو در اطرافش مشاهده میکنه.
آیوی شهامت اینو داره که ترس عبور از جنگل رو متحمل شه و رو به روی موجودات سرخ پوش، مبارزه کنه؛ چرا که نسبت به خیر و شر و لزوم مبارزه با نابهنجاری، آگاهی بیشتری نسبت به بقیهی مردم دهکده داره. اون نمیذاره که سرخوردگی بزرگای دهکده بهش سرایت کنه و حتی بعد از این که نواه مرتکب جرم شد هم نسبت به انسانیت، بدبین و ناامید نشد.
شما میبینید که وقتی آیوی به تمدن مدرن میرسه و یه مرد رو ملاقات میکنه، به راحتی به روش میاره که صدات یه جور شفقت و محبت رو درون خودش داره و دارایی خودشو به این مرد میسپاره تا براش داروها رو جور کنه.
آیوی چیزی رو میبینه که افرادی که در اطرافش قدرت بینایی فیزیکی دارن، قادر به ادراکش نیستن و اونم نیمهی خوب هر انسانیه که میشه بهش امید بست، باهاش کار کرد و به کمک همین نیمههای روشن، یه ارتباط معنادار رو با جامعه برقرار کرد.
هر چند که گذر لشز در جریان این فیلم به شهر نخورد اما اونم مثل آیوی، مشتاق بود که به شهر بره و بتونه برای آیوی و امثال نوآ، دارو تهیه کنه.
ترسهای مربوط به زندگی جمعی، توی دنیای ما زیاد هستن و اتفاقا ریشهی خیلی هاشون منطقیه. ما میدونیم که دنیای بیرون امن نیست و افرادی پیدا میشن که میتونن با خونسردی، هر بلایی رو سر افراد ضعیف تر از خودشون بیارن. به نظر میاد که انتخاب زیادی هم پیش رومون نیست یعنی نمیتونیم از زندگی جمعی، به صورت کامل دور بشیم و در عین حال، نیازهای خودمون رو برطرف کنیم.
امثال آیوی و لشز، تصویر افرادی هستن که بدون همرنگ شدن با یه جامعهی عمدتا نابهنجار و صرفا با نیروی عشق، راه خودشونو پیدا میکنن.
آیوی متوجه شد که والدینش بهش دروغ گفتن؛ اون همیشه میدید که نوآ چه شخصیت ضد اجتماعی داره و چقدر بقیه رو اذیت میکنه اما همیشه به دنبال صلح و سازش بود و سعی میکرد که نیمهی روشن آدما رو ببینه و باهاشون کار کنه.
جمعبندی
ما همه میدونیم که عشق چه داستان افسانهای زیبایی هست؛ ولی هر فردی بسته به قدرتش میتونه تا حد مشخصی از این نیرو، برای خلق تجارب زندگیش استفاده کنه. آیوی و لشز، افراد قدرتمند و خاصی در زمینهی استفاده از عشق هستن و دیدن همچین فیلمی یه تجربهی به یاد موندنی میتونه باشه.