بعد از انجام مأموریتی برای از بین بردن یک سازمان قاچاق انسان، جک ریچر، نظامی سابق و مردی بی‌خانمان، به واشنگتن می‌رود تا از رابط خود، سرهنگ سوزان ترنر، دعوت کند که با او شام بخورد. اما او با جایگزین او، سرهنگ سم مورگان ملاقات می‌کند که توضیح می‌دهد سرهنگ ترنر دستگیر و به جاسوسی متهم شده است. جک به سراغ وکیل سابق او، سرهنگ باب مورکرفت می‌رود، که توضیح می‌دهد ترنر همچنین به قتل دو سرباز در افغانستان متهم شده است. علاوه بر این، او به جک می‌گوید که از سوی زنی به خاطر پدر بودن از دختر پانزده ساله‌اش، سامانتا، مورد شکایت قرار گرفته است. زمانی که مورکرفت کشته می‌شود، جک متهم به قتل او شده و به زندان فرستاده می‌شود. او متوجه می‌شود که ترنر و خودش طعمه یک توطئه شده‌اند و همچنین متوجه می‌شود که ترنر توسط دو قاتل تهدید به مرگ است. با این حال، او او را نجات می‌دهد و آن‌ها فرار می‌کنند. به زودی متوجه می‌شوند که یک توطئه در میان نظامیان ارتش و یک پیمانکار دولتی که یک فروشنده بزرگ سلاح است، وجود دارد. جک همچنین می‌فهمد که سامانتا در خطر است و ترنر و او او را نجات می‌دهند. آن‌ها تصمیم می‌گیرند که از او محافظت کنند چون یک قاتل ماهر در تعقیب آن‌هاست، در حالی که تلاش می‌کنند انگیزه این توطئه را پیدا کنند. چه کسی را می‌توان به او اعتماد کرد؟

داستان دربارهٔ پسری، یک موش، یک روباه و یک اسب است که در حالی که دوستی غیرمنتظره‌ای را شکل می‌دهند، در جستجوی خانه برای پسر همراه هم سفر می‌کنند.

داستانی از جاه‌طلبی افراطی و زیاده‌روی‌های بی‌حد و مرز، که صعود و سقوط چندین شخصیت را در دوران افول اخلاق و لذت‌جویی بی‌پایان هالیوود اولیه روایت می‌کند.

مردم واکاندا در حالی که برای عزاداری مرگ پادشاه تی‌چالا سوگواری می‌کنند، برای حفاظت از سرزمین خود در برابر قدرت‌های جهانی مداخله‌گر می‌جنگند.

دکتر الیزابت شاو، باستان‌شناس برجسته، و شریکش، چارلی هالووی، به همراه یک تیم 17 نفره، پس از پیگیری ردپای ضعیفی از سرنخ‌ها، به یک ماموریت علمی عمیق فضایی می‌روند. در داخل سفینه پیشرفته فضایی، USCSS Prometheus، این تیم پا بر سطح سنگی و خالی از زندگی قمر بیگانه LV-223 می‌گذارد تا به تحقیق درباره وجود موجودات بیگانه برتر به نام "Engineers" (مهندسان) بپردازد. اما در آنجا، داخل یک ساختار مرموز و پیچیده از اتاق‌های تاریک و سیستم پیچیده‌ای از تونل‌های زیرزمینی، معماهای بیشتری در انتظار آن‌هاست. حالا، یک کشف ترسناک نه تنها تهدیدی برای نتیجه ماموریت شجاعانه فضایی است، بلکه آینده انسانیت را نیز به خطر می‌اندازد. آیا جهان آماده است تا به پاسخ‌های سوالات بنیادی درباره وجود انسان دست یابد؟

کاپیتان فیلیپس یک بررسی چندلایه از ربایش کشتی کانتینری ماورسک آلاباما توسط گروهی از دزدان دریایی سومالی در سال ۲۰۰۹ است. این فیلم، از دیدگاه خاص کارگردان پل گرینگرس، همزمان یک هیجان‌انگیز نفس‌گیر و یک پرتره پیچیده از اثرات متعدد جهانی‌سازی است. فیلم بر رابطه میان فرمانده کشتی آلاباما، کاپیتان ریچارد فیلیپس (با بازی دو بار برنده جایزه اسکار، تام هنکس) و کاپیتان دزدان دریایی سومالی، موسه (با بازی برکهاد عبدی) که او را به گروگان می‌گیرد، تمرکز دارد. فیلیپس و موسه در یک مسیر غیرقابل توقف به سوی برخورد با یکدیگر قرار دارند وقتی موسه و گروهش کشتی بی‌سلاح فیلیپس را هدف قرار می‌دهند. در تقابل پیش آمده، که ۱۴۵ مایل از سواحل سومالی دورتر است، هر دو مرد خود را در معرض نیرویی می‌بینند که فراتر از کنترل آن‌هاست.

رمز و راز شهری در ایالات میانه آمریکا را که هر کسی را که وارد آن می شود زندانی می کند، کشف کنید. از آنجایی که ساکنان در تلاش برای حفظ احساس عادی بودن و جستجوی راهی برای خروج هستند، باید از تهدیدات جنگل اطراف نیز جان سالم به در ببرند

بیل پوپ یک مامور سی‌آی‌ای است که در لندن در حال ردیابی یک هکر مرموز به نام "هلندی" است. اما زمانی که به طور معماگونه‌ای به کمین افتاده و کشته می‌شود، یک روش تجربی برای انتقال حافظه‌های او به یک مجرم خطرناک به نام جریکو استوارت استفاده می‌شود. استوارت که حافظه‌های پوپ را دریافت می‌کند، ماموریتی پیدا می‌کند تا هلندی را پیدا کرده و قبل از اینکه هکر موشک‌های ICBM را شلیک کرده و جنگ جهانی سوم را آغاز کند، معامله‌ای با او انجام دهد.

در جریان جنگ افغانستان، چندین پایگاه برای کنترل حرکت طالبان و مسیر تأمینات آن‌ها ایجاد شد. کمپ کیتینگ، که در دره‌ای محاصره‌شده توسط کوه‌ها قرار داشت، یکی از این پایگاه‌ها بود. تیراندازی مداوم طالبان به امری عادی تبدیل شده بود، اما سربازان این پایگاه تلاش می‌کردند تا احترام بزرگان روستاهای اطراف را به دست آورند و از آن‌ها برای متوقف کردن این درگیری‌ها کمک بگیرند. بااین‌حال، روزی که ۴۰۰ نیروی طالبان برای یک حمله ناگهانی گرد هم آمدند، سربازان این پایگاه مجبور شدند با کمبود مهمات، ضعف دفاعی و کمبود نیرو، برای بقای خود و بازگشت به عزیزانشان بجنگند.

زمانی که یک دانش‌آموز باهوش دبیرستانی که دچار از دست دادن حافظه است، وارد یک مسابقه استعدادیابی ملی می‌شود تا به خانواده در حال سقوط خود کمک کند، زندگی عادی او به‌طور غیرمنتظره‌ای با ورود ناگهانی افراد مرموزی که به‌نظر می‌رسد با او ارتباط دارند، به هم می‌ریزد.